loading...

دفتریادداشت منツ

Content extracted from http://notbookman.blog.ir/rss/?1738462801

بازدید : 315
سه شنبه 8 ارديبهشت 1399 زمان : 14:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دفتریادداشت منツ

سه روز از شروع قشنگترین ماه سال گذشت!

مامان میگه من عاشق این ماهم ،لبخند میزنم میگم میفهم حست رو مامان چون منم عاشق این ماهم.

تمام سی روز این ماه همیشه برای من حس عجیب و قشنگی تکرار میشه ،همون حس و حال سال‌های کمی‌دور.

اون موقع‌ها که درک درستی از روزه بودن ،سفره سحر و افطار نداشتم اما با صدای اللهم .... که از رادیو پخش میشد ، دعای قشنگی که بعدا متوجه شدم دعای ابوحمزه اس می‌فهمیدم ماما بابا بیدار شدن واسه سحری خوردن،باچشمهای خوابالو و موهای آشفته عروسک به بغل خودم را با پتو که دورم چرخ خورده بود و ادامه اش سر میخورد روی زمین میرفتم پیش مامان بابا.

هنوزم همون حس را دارم .

حس خنکی هوای صبح ،آسمون تاریک که کم کم قرار روشن بشه ،چراغ‌های نصفه نیمه روشن همسایه‌ها،قاب تکرار شده تموم این سال‌هاست ...

این روزا که حال و هوای دلم کمی‌ناکوکه؛خیلی به موقع شروع شدی ماه قشنگم.

+خدا جونم چه خوبه هستی،خدایا چقدر خوبه که اینقدر خوبی،چه خوبه دارمت بین این همه نداشتن‌ها.

+هوای بعد بارون و خنک الان،سکوت عجیب و سیاهی آسمونی که از ستارها خبری نیست ،کنج دلبر همیشه برای من ،سکوت لبریز از حرف‌هایی که خدا میفهمه ،قاب چند دقیقه سومین سحر ماه قشنگ من :)

+یادداشت شماره ۶۸

بازدید : 400
سه شنبه 8 ارديبهشت 1399 زمان : 14:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دفتریادداشت منツ

خواستم بنویسم الان که بهار شده، حال دل خودت را خوب کن بی‌خیالِ خیلی‌ها، خواستم بنویسم حواست باشه بهار مثل پاییز نیست که به ظاهر یک فصل ِ اما انگار که یه سالِ ، بلکه بهار واقعا یه فصلِ،بهار خیلی زود تمام می‌شه، تا می‌تونی نفس بکش در هوای بهار حتی با وجود این روزهای خود قرنطینگی
دلگیر خوبی‌های بی‌جوابت هم نباش ،تو بخاطر دل خودت مهربان باش ، تو وقتی خوب باشی روزی آدمها دلتنگ خوب بودنت میشن و فراموشت نمیکنن ،مطمئن باش ،خوبی فراموش نمیشه حتی اگه قصد داشته باشن فراموش کنن :)
+یادداشت شماره ۶۷

بازدید : 255
سه شنبه 8 ارديبهشت 1399 زمان : 14:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دفتریادداشت منツ

نیما را آخرین روزای دی ماه شناختم، همون روزهای سختِ برای من که وجود نیما واسم شیرینش کرد.

اواخر دی ماه بود که سارا چند عکس واسم فرستاد ، که یکی از عکسها برای نیما بود. سارا نوشته بود که اگه دوست دارم با موسسه خیریه همکاری کنم ،اول خواستم جواب سارا بنویسم اما درلحظه منصرف شدم از نوشتن و ترجیح دادم تلفنی با سارا حرف بزنم .

تلفن زدم به سارا و گفتم خیلی دوست دارم کار خیر انجام بدم ولی توکه میدونی من پاره وقت کار میکنم و درآمدِ زیادی ندارم بابت شغلم مگر پول توجیبم که بابا هر ماه بهم میده ،مفصل واسم توضیح داد از فعالیت موسسه و اینکه نیازی به مبلغ خیلی زیادی نیست وخودش هم شرایطی چون من داره اما حامی‌یه بچه شده.

حرفای سارا قند تودلم آب کرد ،چون میتونستم به یکی از خواسته‌هام برسم و موثر باشم برای یه همنوع .

به سارا گفتم با بابا و مامان مشورت کنم و خبرش میگم چون دوست ندارم بدون رضایت و اطلاع مامان بابا ،کاری انجام بدم ،وقتی خواستم موضوع را واسه بابا بگم مدام خدا خدا میکردم بابا رضایت بده ، همینطور هم شد و بابا تشویقمم کرد بابت تصمیمم و موافق بود.

مرحله انتخاب رسید ،مرحله سختی که باید بین چهار عکس خوشگل،پاک و معصوم ، بین چهار فرشته کوچولو یکی را انتخاب میکردم،به سارا گفتم میشه خودت بگی من کیو انتخاب کنم آخه واسم سخته ،گفت نه بهامین خودت بگو تا من به مددکار معرفیت کنم .تصمیمم واسه خودم سخت بود ، برای انتخاب از مامان کمک گرفتم و مامان گفت نیما.

جالبِ اولین عکسی هم که از چهار فرشته دیدم ،اولیش عکس نیما بود.

نیما ، نیما خوشگل و دوست داشتنی ،هرماه مددکار نیما عکسش واسم میفرسته ،پسر ِ ۴ساله دوست داشتنی که مشکلات زیادی در خانواده اش داره‌.

الان چند ماهی که نیما واسم مهم شده و به نوعی جزیی از زندگیم شده .

مددکار نیما بهم میگه میتونم برم نیما ببینم اما دوست دارم ناشناخته بمونم واسش حداقل الان شاید زمانی برم و ببینمش ،دوست دارم تا زمان دامادیش و حتی بعد از آن ،حامی‌و مراقبش باشم و از خدا میخوام کمکم کنه در این راه.

+یادداشت شماره ۶۶

بازدید : 330
جمعه 22 اسفند 1398 زمان : 0:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دفتریادداشت منツ

صدای اذان به گوشم میرسه؛درلحظه به دلم افتاد یه ختم ۴۰ روزه بردارم و نیت کنم واسه هرچه زودتر رفع شدن این اوضاع ، به خودم گفتم بهتره از تصمیمم بنویسم و بپرسم هرکسی که موافق در این ختم ۴۰ روزه شرکت کنه تا همگی دعا کنیم به امید زود رفع شدن شرایط.

نیت کردم هر روز پنج بار آیت الکرسی بخونم به مدت ۴۰ روز ،هرکسی موافقِ و دوست داره شرکت کنه ،کامنت بزاره

+الزامی‌به شرکت کردن نیست اما اگه خواستید شرکت کنید بهم بگید چون میخوام بدونم چند نفر میشیم...

+یادداشت شماره ۶۳

اسامی‌اعضای شرکت کننده در ختم گروهی :

-بهامین

-فاطمه عزیز

-دختر بهاری عزیز

_آقا سعید

-زهرا عزیز

-ماهور عزیز

-پشتیبان عزیز

بازدید : 271
پنجشنبه 21 اسفند 1398 زمان : 23:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دفتریادداشت منツ

این روزا میتونه شبیه یه امتحان برای همه باشه ،یه درس و تجربه،یه تلنگر برای ارزشِ خوشبختی‌هایی که به سادگی غافل بودیم ازش و حتی یه فرصت دوباره.

زندگی همیشه در نوسانِ ،درس بگیریم و مدیرت ،ناامید نشیم که عمر روز‌های سخت هم بلاخره تموم میشه ،

ناامید نشیم که خدا بزرگه .

این مدت میشه مداوم نگرانی و استرس را به خودمون القا کنیم‌که هر ثانیه واسمون ساعت‌ها طول بکشه و بالعکس میتونیم مدیرت کنیم این روزهای سخت را ،با کارهای که حالمون را خوب کنه ،بنظرم انتخاب راه دوم بهتره.

واسه راه دوم برنامه تون چیه؟؟

حتی اگه برنامه نداشتی الان برنامه بنویس:) وحال این روزا را بهتر کن.

فراموش نکن ،هیچکس غیر خودمون ناجی اینروزا نیست . برگه صفحه زندگی رسیده به فصلی که کمی‌سختِ ،نیازمند مراقبت و مراقب بودن ولی یادمون باشه این فصل سخت تموم میشه و دوباره روزهای خوب میرسه.

یه خواهش دارم از شمایی که الان این یادداشت منو میخونی ،لطفا مراقب خودت باش ،فراموش نکن همه ما فقط یه نسخه از خودمون داریم

+یادداشت شماره ۶۲

بازدید : 604
چهارشنبه 20 اسفند 1398 زمان : 22:48
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دفتریادداشت منツ

+بی خوابی شبانه ،بغض و خیسی چشمام،دل گرفته الان ، منوکشوند به بهترین محل برای نوشتنه‌هام ، فکر میکردم این همه نبودن‌هام احتمالا باعث شده فراموش بشم ، اما یه دونه کامنت از یه خواننده که بدون اسمِ خوشحالم کرد که هنوزم کنار من هستن دوستان واقعی تر از واقع.

+مهمون ناخونده این روزا که نه فقط کشورم ایران ،بلکه یه دنیا را درگیر کرده شده علت همه بد حالی‌ها و استرس‌ها و هر حس ناخوشاینده که سراغم میاد اینروزا.

دلم لَک زده واسه یه پیاده روی تواوج روزای آخر سال ،دلم لک زده واسه بساط ماهی گلی‌ها و انواع سفره‌های هفت سین رنگی رنگی که برق از چشمم میبره و دقیقه‌ها منو مجذوب میکنه ،یا عمو سمنو فروش که هرسال بساطش یه نقطه خاصِ شهر اما امسال همه چی متفاوت شد،نه خبری از شور و شوق پایان سال و خرید هست ،نه خبری از دل خوش.

دلم لک زده واسه همه کارهایی که واقعا مصداق خوشبختی بود،اینکه بی نگرانی برم کافه و قهوه سفارش بدم ،اینکه باشگاه تعطیل نبود و من میرفتم ورزش و ...

این موقع‌ها به خودم میگم بهامین، باید شرایط را پذیرفت و تنها مراقبت کرد و مراقب بود ،به خودم میگم این یه آزمون واسه تجربه کردن و قوی شدن ،به خودم میگم این‌روزها هم میگذره پس صبور باش اما ...

اما من‌نگرانم ،نگرانم عزیزای زندگیم ،نگران‌دوستام ،نگران مردم ...

خودم میزنم به کوچه علی چپ اما گاهی کوچه علی چپ مسدود شده و من راه وارد شدن ندارم .

به قول شیخ بهایی میگذره این‌روزا...

باید صبور باشیم

+یادداشت شماره ۶۱

بازدید : 444
شنبه 9 اسفند 1398 زمان : 20:03
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دفتریادداشت منツ

شب آرزوهاست، فکر میکنم پارسال همین حوالی ،چنین شبی چه آرزویی داشتم!؟

فکر میکنم به آرزوهایِ محقق شده ای که باید بابتش خدارا هزار بار شکر کنم ، فکر میکنم به آرزوهایی که هنوز آرزو باقی موندن ،فکر میکنم به آرزوهایی که نباید اصلا آرزو میبودن

فکر میکنم به بی انتها بودن آرزوهام و قشنگ بودنِ یه عالمه آرزو‌هایِ جورواجور واسه زندگی .

فکر میکنم به امسال ، به تَک آرزوی مهم قلبم ؛ فکر میکنم به حرف‌های مامانبزرگ که همیشه میگن «لیله الرغائب» یه شب قدرِ واسه خودش خیلی فضیلت داره قدرشُ بدون.

فکر میکنم به واژه الرغائب، شاید بتونم با مطالب نصفه نیمه که از دوران مدرسه از عربی بیاد دارم این‌کلمه را معنا کنم؟! رغائب جمع رغیبه اس و من ترجمه‌ای مثل: رغبت کردن را واسش انتخاب میکنم.

پس بهتره بگم رغبت می‌کنم که به سوی خدا برم. اون وقت من، بدون توجه به آرزوم به خاطر اسمِ این شب هم که شده رغبت می‌کنم بیدار بمونم ،روزه بگیرم ، که رو به خدا بایستم و بگم ، مرسی که هستی خدای جانم

خدای قادر مطلق ،خدای الرحمن الرحیم

خدای مهربانم*.*

خدای جانم تواوضاع عجیب غریب این روزا ،روزایی که ترس مهمون ناخونده قلبم شده ،روزایی که نگرانی تموم ثانیه‌ها همراهمِ ،این روزای آخر سال که هنوز شور و شوق پایان سالی به خودش ندیده ،هوای همه‌ی ما بندگانت را داشته باش *.*

خدای که همه من خلاصه میشود در تو...

+یادداشت شماره ۶۰

بازدید : 391
دوشنبه 4 اسفند 1398 زمان : 8:42
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دفتریادداشت منツ

زندگی حتی همین لحظه‌ایِ که تو سردی زمستون دستاتو دور یه لیوان چایِ داغ بگیری و سردی هوا واست کمتر بشه ، چشم به دوزی به سیاهی شب و یه عالمه چراغ روشن ماشین‌های در حال گذر و جرعه جرعه چای داغِ بنوشی و گرم بشی ، ساده و قشنگه:)

+یادداشت شماره ۵۹

بازدید : 724
دوشنبه 4 اسفند 1398 زمان : 8:42
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دفتریادداشت منツ
پاسخ:
سلاااام

نه اصلا استفاده نمیکنیم

سعی کنید سویا و روغن ذرت و پفک را حذف کنید چون مواد تراریخته داره.

درعوض روغن افتابگردان استفاده کنید

وکلا کنسرو به خاطر مواد نگه دارنده خیلی کم استفاده کنید

من ذرت مکزیکی خیلی دوست دارم اما بخاطر همین موضوع مواد تراریخته مدتیه اصلا ذرت نخوردم

بازدید : 319
دوشنبه 4 اسفند 1398 زمان : 8:42
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دفتریادداشت منツ

احتمالا مسیرتون ب گرفتن گواهینامه رانندگی خورده باشه، وقتی امتحان آیین نامه قبول بشی؛ نوبت آزمون عملی میرسه،
نوبت شما که میشه؛ نفر قبلی رو پیاده میکنن ( از ماشین میندازن بیرون ! )
سوییچ و صندلی و گاز و ترمز رو هم میدن خدمتت که ازت امتحان بگیرن ...
حالا فکرش رو بکن یکی تو نوبتش ؛ افسر رو یادش بره و جو گیر شه!
فکر کنه ماشین رو بهش دادن که مال خودش بشه تا ابد و قرار هم نیست پس بگیرن. فرض کن جوگیر تر هم بشه پا بزاره رو گاز ، بزنه به عابر بزنه به درخت و ماشینهای دیگه !اصلا جاده رو بجای سمت راستش بندازه چپ بره و بجای مستقیم، زیگزاگ بره !و اصلا اینجوری رانندگی کنه، که تمام چراغ قرمز‌ها رو رد کنه و پشت چراغ سبزها وایسه و ترافیک کنه!
اصلا آزمون رو یادش بره !
چنین فرضی خنده داره نه !؟ مگه میشه ؟ مگه داریم !باور کنید هم میشه ! هم داریم !آدمهایی که ماشین عاریه ای زندگی رو پا به گازند و انگار قرار نیست هیچوقت پیاده شن !همه از ماشین زندگی پیاده میشیم بعبارتی بهتر " پیاده مون میکنند ... "امیدوارم با گواهینامه قبولی و خوشحالی پیاده شیم ؛نه با مردودی و شرمساری و کلی جریمه خسارتهایی ک به بار آوردیم !
اینجا دنیاست؛ شهرک آزمایش

+یادداشت شماره ۵۷

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : 10
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 9
  • بازدید کننده امروز : 8
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 20
  • بازدید ماه : 190
  • بازدید سال : 465
  • بازدید کلی : 25558
  • کدهای اختصاصی