خدایا! خسته ام
چند دقیقهای را بیا پایین!
دلم میخواهد بیایی پایین کنارم بنشینی، سَرَم را روی زانوهایت بگذارم و دو سه ساعتی را در سکوت و آرامش بخوابم...
بعد آراااام بیدار شوم. کنار هم بنشینیم، دو فنجان چای بنوشیم و باهم حرف بزنیم...
اما از آنجا که من کوچیکتر و خیلی خیلی کم طاقت هستم، اجازه بده اول من صحبت کنم. دوست دارم انقدر حرف بزنم و حرف بزنم و حرف بزنم تا تماااام این دلتنگیها را بیرون بریزم. تماااااام ریز و درشتی که در این دل آشفته لانه کرده است، همه را باهم بیرون بریزیم. اضافاتش را دور ریخته و نگه داشتنیها را گردگیری کنیم.
خواستهها
دل مشغولیها
نگرانیها
خدایا ....چه میشود
خدایا تنهایم مگذار
+یادداشت شماره
۶۹